مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مطلع هر شعر تماشای توست...

اولین پاییز

سلام عزیز دل مامان ، میدونم مثل همیشه دیر اومدم خب تقصیر خودته که هیچ وقت آزادی برام نميذاري فدات بشم این مدام دوتامون درگیر یه سرماخوردگی خیلی بد بودیم چند شب تب کردی هنوزم سرفه میکنی و خوب نشدی، امروز دقیقا نه ماه و سیزده روز از عمرقشنگت گذشته و داری پاییز و زمستون رو برامون گرم و قشنگ میکنی ، از دیروز روی پاهات وايميستي بدون تکیه گاه و امروزم دوتا دندون بالاييت بالاخره دراومدن ، مبارکت باشه عشق مامان
24 مهر 1394

نه ماهگی

سلام پسر نازم عزیز  این روزا خیلی خسته م امروز سه روزه که نه ماهت تموم شده و وارد ده ماهگی شدی چند روزه که تب داشتی و شبا تا صبح بیدار بودم که نکنه تبت بالا بره امروز دوباره رفتیم دکتر منو تو و مامانم ، دکتر گفت که چیز مهمی نیس اما باید داروهاتو بخوری ، البته از صبح حالت بهتر شده عزیزم وقتی مریضی یا ناراحتی خونمون خیلی سوت و کور میشه، دیشب که تو حالا بد بود بابا و مامانم تا صبح نخوابیده بودن، امیدوارم از فردا دوباره خوب و سرحال بشی، میدونی روزگار جالبی داریم صبح ها که با صدای زنگ آیفون بیدار میشیم و مامانم طبق روال این یک سال ونیم اخیر میاد که کمکم باشه تو هم بدو ميري تو بغلش بعد تو رو مشغول میکنه و من کارامو میکنم بعدش با هم ميريم خونش...
11 مهر 1394
1